جایگاه رسانه در مهندسی فرهنگی
دکتر حاکم قاسمی*
جهانیشدن در معنای افزایش ارتباطات تکنولوژیک و فراگیر شدن وسایل ارتباط جمعی، تحولات فرهنگی را به گونهای تحتالشعاع قرار داده که طرح مباحث فرهنگی، لاجرم نیازمند توجه جدی به این وجه جهانی شدن گردیده است. لذا طرح چگونگی مهندسی فرهنگی نیز همانند سایر مباحث مشابه، نیازمند دقت در سازوکارهای ارتباطی در حوزۀ فرهنگ و کارکردهای آنها میباشد. اجرای کارکردهای چندگانه و متنوع رسانۀ صدا و سیما، آن را واجد جایگاهی ویژه و به تعبیری تعیینکننده در طرح مهندسی فرهنگی ساخته است. مقالۀ پیشرو، این تأثیرگذاری و لزوم توجه به آن را تببین کرده است.
«مهندسی فرهنگی» از ضرورتهایی ناشی میشود که از ذات مقوله فرهنگ برخاسته است. فرهنگ هر جامعهای مجموعهای از اجزا و جنبههای ثابت و بادوام دارد که عامل استمرار و تداوم یک فرهنگ است. این تداوم و استمرار موجب میشود تا هر فرهنگی ویژگیها و ماهیت خود را حفظ کند. اسطورهها، افسانهها، ارزشهای ثابت و پایدار که با تغییرات و گذر زمانها و دورانهای مختلف همچنان استمرار مییابند و اعتبار خود را حفظ میکنند از شاخصهها و اجزای ثابت و بادوام فرهنگها هستند. جنبۀ ثابت و بادوام فرهنگها امکان تمایز و تشخیص فرهنگها را از یکدیگر فراهم میآورد.
فرهنگها، اگرچه جنبهها و اجزای ثابت و بادوام دارند و به یمن این اجزا استمرار مییابند، به شدت تغییرپذیرند و به علت ویژگی تغییرپذیری همواره در حال تحول و دگرگونی هستند. تغییرپذیری فرهنگها و تحول آنها در گذر زمان ناشی از تأثیرپذیریشان از دگرگونیهای اجتماعی است. فرهنگها در هر جامعهای به شدت تحتتأثیر تغییر و تحولات اجتماعیای هستند که در آن جامعه به وقوع میپیوندد. تحولات و دگرگونیهای اجتماعی فرهنگها را تحتتأثیر قرار میدهند و تحولات و دگرگونیهای فرهنگی را موجب میشوند. تحول و دگرگونی فرهنگی تحتتأثیر دگرگونیهایی روی میدهد که در زندگی اجتماعی افراد بشر بهوجود میآید. از این رو تحول و تغییر فرهنگها در کنار اجزای ثابت و بادوام فرهنگها از شاخصههای یک فرهنگ زنده و پویا به حساب میآید.
تحول فرهنگی در گذشتههای نهچندان دور بسیار کند و بطیء بود. زیرا تغییرات و دگرگونیهای اجتماعی بسیار کند و با گذشت زمانهای زیاد روی میداد. اما ویژگی بارز جوامع امروزی تغییرات و دگرگونیهای سریع و پرشتاب در عرصههای اجتماعی است؛ دگرگونیهایی که موجب شده است جوامع با سرعت و شتابی باورنکردنی متحول شوند. این تحول در دورههای زمانی بسیار کوتاه خود را نشان میدهد. دگرگونیهای اجتماعی سریع و پرشتاب، تحولات فرهنگی را نیز سرعت و شتاب بخشیده و باعث شده است تحولپذیری فرهنگها افزایش یابد و فرهنگ جوامع به سرعت شاهد دگرگونی و نو شدن باشد.
ضرورت مهندسی فرهنگی
اگر تغییرپذیری فرهنگها را شاخصه و ویژگی فرهنگها بدانیم، نتیجه منطقی آن است که جوامع چارهای جز پذیرفتن تحولات فرهنگی ندارند و باید همواره شاهد دگرگونی و تغییر و تحول در فرهنگ خود باشند. با توجه به تأثیرپذیری فرهنگها از عوامل مختلف و متفاوت، تغییر و تحول فرهنگی میتواند جهتی مثبت یا منفی بیابد. جهت مثبت آن است که تحولات فرهنگی رشد و تکامل فرهنگ یک جامعه را موجب شود و ضمن کمک به حفظ هویت و موجودیت آن جامعه، راههای دستیابی به سعادت را برای مردم آن جامعه هموار سازد. اما جهت منفی آن است که تأثیرپذیری فرهنگ موجب شود تغییراتی در جهت تخریب فرهنگ یک جامعه روی دهد؛ به گونهای که نه تنها راه سعادت، صلاح و رستگاری را مسدود سازد، بلکه با از بین بردن فرهنگ یک جامعه و در نتیجه مضمحل شدن هویت آن جامعه، به فروپاشی و اضمحلال یک جامعه منجر گردد.
آنچه میتواند جهت مثبت یا منفی تحول فرهنگی را مشخص سازد عواملی است که در ایجاد تغییر و تحول در یک فرهنگ موثرند. این عوامل متعدد و گوناگون هستند و از محیط درونی و بیرونی یک جامعه برآمدهاند. از این رو مجموعهای از عوامل در ایجاد تحولی فرهنگی تأثیر گذارند. هر یک از این عوامل بسته به خاستگاه خود و تأثیراتی که دارد میتواند در ایجاد جهت مثبت یا منفی برای تحول فرهنگی موثر و کارساز باشد.
تغییر و تحول فرهنگی امروزه به عنوان یک واقعیت پذیرفته شده است و نمیتوان و اساسا نباید مانع آن شد. اما بیتفاوت ماندن در مقابل این تحول و رها کردن آن به حال خود موجب میشود عواملی که تأثیر مثبت دارند تضعیف شوند و در مقابل عواملی تقویت گردند که تأثیرات منفی به جا میگذارند و در نتیجه تحول فرهنگی جهتی منفی بیابد. در حالیکه اگر مسئولانه به تحول فرهنگی نگریسته شود میتوان با برنامهریزی و پیگیری تحولات فرهنگی به صورت سازمانیافته و هدفمند جهت مثبتی به تحولات فرهنگی بخشید. با دقت و بررسی در موضوع تحول فرهنگی میتوان با تقویت عواملی که تأثیر مثبتی در مسیر تحولات فرهنگی دارند و تضعیف عواملی که تأثیرات منفی بر تحولات فرهنگی بر جا میگذارند، مسیر تحول فرهنگی را به جهتی مثبت هدایت کرد و تحول فرهنگی را به جای آنکه به اضمحلال فرهنگی منجر شود به عاملی برای تکامل فرهنگی تبدیل نمود. ازاینروست که مهندسی فرهنگی به عنوان یک ضرورت مطرح میشود.
دشواریهای مهندسی فرهنگی
مهندسی فرهنگی با هدف هدایت تحولات فرهنگی در مسیری مثبت که بتواند به تکامل فرهنگی منجر شود و در نتیجه تداوم و بقای فرهنگی یک جامعه و حفظ هویت آن را تأمین و تضمین نماید به عنوان یک ضرورت خودنمایی میکند. ازاینرو همه افرادی که به خیر و صلاح فرهنگ یک جامعه و حفظ هویت آن جامعه میاندیشند از این اقدام حمایت میکنند. البته عملیاتی کردن آن پیچیده، پرمساله و دشوار است. پیچیدگی و دشواری مهندسی فرهنگی دلایل متعددی دارد که به طور خلاصه عبارتاند از:
1ــ فرهنگ مفهومی مبهم و چند لایه است و به دلیل همین ابهام و چندلایه بودن تاکنون تعریف دقیق و روشنی که اتفاق نظری در مورد آن وجود داشته باشد، ارائه نشده است. از این رو مهندسی فرهنگی گام نهادن در عرصهای با ابعاد گوناگون و تاحدزیادی مبهم و افقهای نامشخص و ناپیداست.
2ــ مهندسی فرهنگی فعالیتی دو بعدی و نقطۀ پیوند و تماس حوزۀ اندیشه و عمل است. مهندسی فرهنگی از یکسو فعالیتی مرتبط با حوزۀ اندیشیدن و تفکر و لذا به شدت نظری است؛ زیرا برای مهندسی فرهنگی قبل از هر چیز به نظریه دربارۀ فرهنگ و مهندسی فرهنگی نیاز است. از سوی دیگر این نظریهها باید در جامعه اجراشدنی باشند و عملیاتی گردند. بنابراین مهندسی فرهنگی نه تنها به مرحله طرح نظریه محدود نمیشود، بلکه در مرحله عمل و اجرایی شدن نظریه نیز تداوم مییابد. هر یک از دو حوزه نظر و عمل، ذات و در نتیجه الزامات متفاوتی دارند و از آنجا که مهندسی فرهنگی هر دو حوزه را شامل میشود این امر بر دشواری و پیچیدگی مهندسی فرهنگی میافزاید.
3ــ باتوجه به ابعاد گسترده و متعدد فرهنگ، مهندسی فرهنگی نیز مسائل و حوزههای مختلفی را در بر میگیرد. پیوند محکم و گسترده فرهنگ با دیگر زوایای زندگی بشر، فرهنگ را زوایای متعددی بخشیده است. برای مهندسی فرهنگی نه تنها به مسائل فرهنگی، بلکه به مسائل اقتصادی، اجتماعی، سیاسی نیز باید توجه کرد و این مسائل نیز باید جای خویش را در این مهندسی بیابند. در غیر این صورت از مهندسی فرهنگی نتایج موردنظر به بار نخواهد آمد. از این رو مهندسی فرهنگی فعالیتی مرتبط با جنبههای مختلف زندگی اجتماعی است. این تکثر ابعاد و جنبهها دشواری راه را برای مهندسی فرهنگی دوچندان میکند.
4ــ با توجه به ابعاد مختلف مهندسی فرهنگی، نهادها و سازمانهای مختلفی خواسته یا ناخواسته در مسیر مهندسی فرهنگی درگیر میشوند و نقشی در این مسیر مییابند؛ به گونهای که اگر گفته شود تمامی سازمانها و نهادها، اعم از دولتی و غیردولتی که در حوزههای مختلف فعالیت میکنند، در مهندسی فرهنگی درگیرند و نقش دارند، چندان اغراق نیست. در چنین وضعیتی لازمۀ مهندسی فرهنگی آن است که به گونهای عمل شود که هر یک از این سازمانها و نهادها متناسب با جایگاه و نقش خود در نظر گرفته شوند و عمل کنند. پیداست که انجام دادن فعالیتی هماهنگ بین مجموعه گستردهای از سازمانها و نهادها (که بعضی از آنها حتی خارج از کنترل دولتها قرار دارند) برای عمل کردن در چارچوب طرحی واحد کاری عظیم و بس دشوار است.
با توجه به پیچیدگیها و مسائل گسترده و متعددی که بر سر راه مهندسی فرهنگی وجود دارد مطالعه و بررسی زوایای مختلف آن با هدف مشخص کردن ابعاد و زوایای پنهان آن و پاسخ گفتن به هریک از مسائل این مسیر پرمسأله و روشن ساختن افقهای مبهم آن اقدامی نهتنها ضروری بلکه واجب و گریزناپذیر است؛ چراکه اگر مهندسی فرهنگی را برای هدایت فرهنگ جامعه در مسیری تکاملی واجب و گریزناپذیر بدانیم، قطعا مقدمات آن نیز واجب و گریزناپذیر میباشد. بررسی و مطالعه درباره مهندسی فرهنگی با هدف نشان دادن راه و شیوه، نهتنها در مقطع آغازین مهندسی فرهنگی بلکه در طول مسیر امری لازم است. این امر استمرار بررسیها و مطالعات را نیز ضروری و گریزناپذیر میسازد. استمرار مطالعات درباره مهندسی فرهنگی از آن رو ضروری است که این مهندسی نه در شرایطی ثابت بلکه در وضعیتی پویا و در حال تغییر و دگرگونی انجام میشود. بنابراین اگر آن را به عنوان یک روند در نظر بگیریم، با مطالعه و بررسیهای مستمر میتوان نتایج بهدستآمده از مهندسی فرهنگی را ارزیابی کرد و با توجه به بازخوردهای ناشی از مهندسی فرهنگی در جامعه و ظهور مسائل تازه به باز مهندسی فرهنگی اقدام کرد تا بتوان فرهنگ را در مسیر تکاملی قرار داد.
نسبت رسانه با مهندسی فرهنگی
با توجه به ضرورتهای مطالعه درباره مهندسی فرهنگی و عوامل موثر در مسیر مهندسی فرهنگی، در این مقاله جایگاه رسانه صدا و سیما در مهندسی فرهنگی مطالعه و بررسی شده است. رسانهها ابزار و نهادهای موثر در فرهنگ هر جامعه به حساب میآیند و حوزه عمل و فعالیت آنها فرهنگ است. ازاینرو مستقیم و بیواسطه با فرهنگ پیوند و ارتباط دارند. نتیجه این ارتباط و پیوند برقراری رابطهای متقابل بین رسانه و فرهنگ است. رسانهها بر بستری فعالیت میکنند که از فرهنگ رایج در جامعه ایجاد شده است. بنابراین به شدت از فرهنگ رایج در جامعهای که در آن فعالیت میکنند تأثیر میپذیرند؛ به گونهای که اساسا خارج از چارچوبهای فرهنگی جامعه نمیتوانند عمل نمایند. اما رسانهها فقط تأثیر نمیپذیرند، بلکه بر فرهنگ جامعه تأثیر نیز میگذارند. با توجه به وظایفی که برای رسانهها متصور است، آنها، به ویژه صدا و سیما، تأثیرات قدرتمندی دارند و فرهنگ جامعه را تحت تأثیر خود قرار میدهند. با توجه به این واقعیت باید گفت رابطه و نسبت رسانه و فرهنگ، متقابل و دوسویه است؛ یعنی این دو ضمن آنکه از یکدیگر تأثیر میپذیرند بر یکدیگر تأثیر نیز میگذارند و تأثیر متقابل بر یکدیگر دارند. با وجود این تأثیر متقابل موضوع این مقاله روشن ساختن تأثیرات فرهنگ بر رسانه نیست، بلکه موضوع، بررسی تأثیر رسانه بر فرهنگ است.
رسانۀ صدا و سیما تأثیر گسترده و عمیقی بر فرهنگ جامعه میگذارد. ازاینرو در مهندسی فرهنگی، این رسانه جایگاه ویژه و ممتازی دارد. این جایگاه ایجاب میکند تا هم در طراحی و اجرای مهندسی فرهنگی به رسانهها و بهویژه صدا و سیما اهمیت خاصی داده و در جهت تقویت و پشتیبانی مادی و معنوی از آنها گام برداشته شود و هم رسانهها با درک عمیق از جایگاه و توان تأثیرگذاری خود در جهت تحقق اهداف «مهندسی فرهنگی» برنامهریزی کنند و بکوشند از تمامی فرصتها و امکانات موجود در جامعه برای به ثمر نشستن مهندسی فرهنگی بهرهبرداری نمایند.
تعریف فرهنگ
وقتی از جایگاه رسانه در مهندسی فرهنگی صحبت میشود قبل از هر چیز باید تعریفی از فرهنگ و مهندسی فرهنگی ارائه شود و سپس با بررسی تأثیرات رسانه، به این نتیجهگیری دست یافت که رسانه چگونه و چه میزان در مهندسی فرهنگی تأثیر دارد. فرهنگ از واژههایی است که بسیاری از صاحبنظران علوم اجتماعی کوشیدهاند تا از آن تعریفی ارائه دهند، اما تعریف روشن و دقیقی از آن ارائه نشده است. از این روست که واژه فرهنگ یکی از واژههای بسیار سخت و مبهم به حساب میآید.
بعضی از تعاریف فرهنگ بسیار موسع است؛ چنانکه عدهای «مجموعه دستاوردهای مادی و معنوی بشر» را فرهنگ میدانند. در این برداشت، «فرهنگ از دو بعد مادی و معنوی تشکیل شده است. فرهنگ مادی دلالت دارد بر کلیه ابزارها و وسایلی که توسط بشر ساخته شده و چگونگی بهرهبرداری از آنها، و فرهنگ معنوی اشاره به نهادها، باورها، ارزشها و رسوم و میثاق انسانها دارد.»[1]
اما در نقطۀ مقابل تعاریف موسع از فرهنگ، تعاریف مضیق از فرهنگ قرار دارد؛ از جمله اینکه عدهای فرهنگ را پدیدهای ذهنی و ادراکی معرفی کردهاند؛ چنانکه گی روشه نوشته است: «فرهنگ مجموعۀ بههمپیوستهای از اندیشهها، احساسات و اعمال کموبیش صریحی است که به وسیلۀ افراد یک گروه پذیرفته شده است و برای اینکه افراد، گروه معین و مشخصی را بهوجود آورند، لازم است که در آن مجموعۀ بههمپیوسته به نحوی مراعات گردد.»[2] و آرنولدز فرهنگ را «جستجوی کمال مطلق و به یاری گرفتن بهترین اندیشهها و گفتهها درباب مطالبی که بیشتر از همه به انسان مربوط میشود»،[3] تعریف میکند.
در بعضی از منابع، فرهنگ به عنوان روش و شیوه زندگی و گذران امور تعریف شده است. در این دیدگاه «فرهنگ، به نحوه زیستی گفته میشود که هر جامعهای برای رفع احتیاجات اساسی خود از حیث بقا، ادامه نسل و انتظام امور اجتماعی اختیار میکند.»[4] و در تعریفی دیگر «فرهنگ شیوه عمومی زندگی گروه یا گروههایی از مردم است که عناصری از قبیل عادات، اعتقادات، سنتها، ارزشها و نقاط مشترک آنها را به یکدیگر پیوند میدهد و وحدت اجتماعی ویژهای بهوجود میآورد.»[5]
در بعضی از منابع نیز فرهنگ را وجه ممیزه و شاخص زندگی نوع بشر و عامل بازشناسی افراد جوامع مختلف دانستهاند. «فرهنگ آن قسمت از محیط است که به دست انسان ساخته شده و تأثیر پذیرفته است.» بنابراین «تفاهمی قراردادی است که در اعمال و ساختهها تجلی میکند و جوامع را از هم متمایز میسازد.» و یا به تعبیری دیگر «مجموعه رفتارهای اکتسابی است که افراد یک جامعه را از جامعه دیگر متمایز میکند.»[6] با چنین تعریفی «تمام عوامل مربوط به شناسایی، اعتقاد، هنر، اخلاقیات، حقوق، آداب و رسوم و مجموع دیگر امکانات عملی کسبشده به وسیله فرد در اجتماع»[7] فرهنگ نامیده میشود.
در بعضی از تعاریف نیز فرهنگ به عنوان واقعیتی عینی و یک موضوع ملموس توصیف و تعریف شده است. جرج زیمل، جامعهشناس آلمانی، از جمله کسانی است که فرهنگ را به مثابه واقعیتی عینی و مستقل از فرد بررسی کرده است. «از دیدگاه زیمل انسانها هستند که فرهنگ را میسازند، اما از آنجایی که قادرند واقعیت اجتماعی را جنبۀ مادی دهند دنیای فرهنگی و دنیای اجتماعی زندگی مخصوص به خود را پیدا میکند و به تدریج بر کنشگرانی که آن را بهوجود آوردهاند مسلط میشود.»[8] از این دیدگاه «فرهنگ به منزله یک کل باید ضرورتا به صورت واقعیتی عینی بیگانه با بشر، متحجر و جامد شود.»[9] «فرهنگ به عنوان یک واقعیتی عینی و موضوعی ملموس، رایجترین برداشتی است که در زبان روزمره از واژه فرهنگ به عمل میآید و با برداشت نمادین (سمبولیک) نیز وفاق دارد. از این زاویه فرهنگ به بخشی از فعالیتهای جمعی اطلاق میشود که مرز آن مشخص و هدف آن نیز روشن است.»[10]
فرهنگ واقعیتی عینی و ملموس است، اما نه واقعیتی جدا از فرد و انسانهایی که در جامعه زندگی میکنند. فرهنگ با زندگی افراد و جوامع انسانی ارتباط و پیوندی عمیق دارد و اساسا همزاد نوع بشر است. از این رو شیءگونه تصور کردن فرهنگ و آن را واقعیتی ملموس و جدای از زندگی افراد بشر تصور کردن نادیده گرفتن بخشی از وجود فرهنگ است؛ چرا که در این صورت بخش پویای فرهنگ که همراه با تحولات زندگی بشر متحول میشود و به پیش میرود از نظر دور میماند. فرهنگ ذات و موجودیتی جداگانه دارد، اما این ذات و موجودیت با زندگی افراد بشر است که معنا مییابد. این پیوند عامل تداوم و امتداد فرهنگ در مسیر تاریخی جوامع است.
فرهنگ میتواند عامل بازشناسی جوامع مختلف از یکدیگر باشد، اما عاملی همچون قومیت یا نژاد نیست که بتوان براساس آن مرز دقیقی بین جوامع قومی یا نژادی مختلف کشید. فرهنگ ضمن ویژگی پویایی، ویژگی سیّال بودن را نیز با خود دارد، به همین دلیل این امکان وجود دارد که فرهنگی از مرزهای یک جامعه فراتر رود و دیگر جوامع را نیز در برگیرد. این امکان بدان اندازه میباشد که امروزه حتی از یکسان شدن فرهنگ و شکلگیری فرهنگی جهانی صحبت به میان آمده است. با توجه به این ویژگی فرهنگ است که ترویج و توسعه فرهنگ معنا و مفهوم مییابد و صاحبان یک فرهنگ میکوشند تا فرهنگ خود را عمومیت بخشند و در جوامع دیگر ترویج نمایند. همچنانکه پویایی، تداوم و امتداد فرهنگها را باعث میشود سیالیّت سبب میشود فرهنگها در جوامع مختلف ترویج گردند و عمومیت یابند.
اگرچه فرهنگ چارچوبهای زندگی را مشخص میکند و باعث میشود زندگی افراد شیوه و شکل و شمایل خاصی پیدا کند، نمیتوان آن را فقط یک قالب متصلب ازپیشتعیینشدهای تصور کرد که افراد درون آن قرار میگیرند و مطابق با آن عمل میکنند. با چنین تعریفی باید فرهنگ را مقولهای جدای از فرد و زندگی اجتماعی دانست. در این صورت ممکن است تصور شود فرد، وقتی در درون یک فرهنگ قرار میگیرد، مطابق آنچه الگوی فرهنگی مشخص میکند عمل مینماید، اما وقتی خارج از الگوی فرهنگی واقع میشود به شکل دیگری رفتار میکند، حال آنکه فرد در هر کجا و در هر موقعیتی مطابق فرهنگی که دارد رفتار و عمل مینماید. فرهنگ، ضمن آنکه الگو و چارچوبهای برای زندگی است، محتوای زندگی افراد را نیز مشخص میکند و به فرد و زندگی اجتماعی هویت میبخشد. ازاینرو فقط الگو و چارچوبهای متمایز از فرد و زندگی اجتماعی نیست، بلکه جزء ذات و محتوای زندگی اجتماعی است و به آن معنا و مفهوم میبخشد و جهت حرکت و ایدهآلهای جمعی را ترسیم میکند.
از طرف دیگر اگر فرهنگ را فقط الگو و چارچوبه تعیینشده برای زندگی تصور کنیم، ایجاد تغییر و تحول فرهنگی به وسیله افراد بیمعنا میشود، و فرهنگ چارچوب تعیینشده و افراد بیاختیار و مجبور خواهند بود در این چارچوب عمل کنند؛ زیرا الگو و چارچوبه تصور کردن فرهنگ، این معنا را همراه دارد که افراد که وارد عرصه زندگی میشوند در چارچوبهای فرهنگی قرار میگیرند، آن را میپذیرند و خود را با آن منطبق میسازند. بنابراین نه تغییری در فرهنگ ایجاد میشود و نه افراد اختیار و قدرتی برای تغییر فرهنگ مییابند؛ حال آنکه همانگونه که در سطور پیشین آمد، فرهنگ ضمن آنکه در خود اجزای ثابتی دارد، دارای اجزای متغیر و دگرگونشونده است. بنابراین نوبهنو و مرحله به مرحله تغییر میکند و تحول مییابد. از طرف دیگر افرادی که در یک مجموعه فرهنگی قرار میگیرند به صورت تام و تمام اسیر و تحت سلطه فرهنگ نیستند. افراد و مجموعههای انسانی، ضمن آنکه مطابق فرهنگی که در آن واقع شدهاند عمل میکنند، قدرت تغییر و ایجاد دگرگونی در فرهنگ را نیز دارند. بنابراین در گذر تاریخ جوامع، افراد و مجموعههای انسانی، بهرغم وجود یک فرهنگ، دگرگونیهایی را موجب شدهاند و با عمل و عکسالعمل خود تغییر و تحول فرهنگی ایجاد کردهاند.
تعریف فرهنگ به عنوان تمام دستاوردهای مادی و معنوی را هم نمیتوان پذیرفت. دستاوردهای مادی بشر معمولا با عنوان «تمدن» تعریف و شناخته میشود. تمدنها و دستاوردهای بجامانده از بشر خودِ فرهنگ نیستند اما هرکدام نمایانکننده فرهنگ میباشند. مطالعه تمدنها نشان میدهد که در هر عصرِ تمدنی چه فرهنگی رواج داشته است. برای هر تمدنی سوای آنچه به صورت ماده تجسم و عینیت یافته است، معنا و روحی نیز وجود دارد که آن را فرهنگ مینامند. از آنجا که تمدن ساخته دست بشر است، معنا و روحی هم که همزاد آن است و همراه ظهور هر تمدنی ظهور میکند به عنوانِ دستاورد معنوی بشر شناخته شده است. اگر دستاوردهای مادی و معنوی را در ارتباط کامل با هم و یکجا به عنوان فرهنگ تعریف کنیم، با توجه به فناپذیری دستاوردهای مادی و تمدنها، باید دستاوردهای معنوی و فرهنگها را نیز فناپذیر دانست و آنچنان که عدهای از متفکران تمدنها را همچون موجودی زنده که متولد میشود، زندگی میکند و در نهایت زوال میپذیرد و از بین میرود، باید فرهنگها را نیز دارای سه مرحله تولد، زندگی و مرگ دانست. اما فرهنگها بیش از آنکه فناپذیر باشند تحولپذیرند. این تحولپذیری قدرت بازآفرینی و بقا را در فرهنگ ایجاد کرده و موجب شده است تا به رغم از بین رفتن تمدنها، فرهنگها امکان تداوم و بقا بیابند. ویژگی پویایی فرهنگها موجب شده است آنها مرزهای زمان را در نوردند و از عصری به عصر دیگر انتقال یابند. ویژگی سیالیّت نیز امکان درهم شکستن مرزهای مکانی را به فرهنگ داده است. این امکان، زمینۀ فرا رفتن فرهنگ از مرزهای مکانی و تسرّی آن به جوامع دیگر را ایجاد کرده است. لذا فرهنگها توانستهاند ذاتی جدا از دستاوردهای مادی و تمدنها بیابند و با وجود زوال آنها امکان بقا و تداوم حیات داشته باشند.
با این توصیف باید فرهنگ را مجموعۀ بههمپیوستهای از اجزای غیرمادی عینیتیافته در زندگی اجتماعی دانست که هرچند دارای اجزای مختلف است، یک کل واحد را تشکیل میدهد. این کل واحد به اجتماعات انسانی هویت و به زندگی معنا میدهد. این مجموعه، اگرچه مادی نیست، با دستاوردهای مادی ارتباط و پیوند تنگاتنگ دارد و بر آنها تأثیر میگذارد و از آنها تأثیر میپذیرد. از سوی دیگر این مجموعه، هرچند غیرمادی است، ذهنی و ادراکی نیست، بلکه در عالم واقع عینیت یافته و در زندگی جاری شده است. بنابراین شیوه و نحوه زندگی کردن را تحتتأثیر قرار میدهد و آن را شکل میدهد تا جایی که به عنوان شیوه و چارچوبه زندگی تلقی میشود. فرهنگ، گرچه از سوی افراد کسب میشود، خود اکتسابی یا قراردادی نیست، بلکه در یک سیری طبیعی و تکوینی شکل میگیرد. فرهنگ زندگی امروز مردم یک جامعه را هویت میبخشد و شکل و معنا میدهد، اما در گذشته ریشه دارد و جهت آینده را مشخص میسازد. ازاینروست که حلقه وصل امروز با گذشته و آینده به حساب میآید.
تعریف مهندسی فرهنگی
با این معنا از فرهنگ وقتی مساله مهندسی فرهنگی به پیش کشیده میشود، دشواری کار خود را نشان میدهد؛ زیرا مهندسی اساسا به مقولههای مادی مرتبط میشود و با آنهاست که معنا مییابد. وقتی از مهندسی صحبت به میان میآید به این معناست که ما تعدادی شی مادی و ملموس را براساس یک طرح چنان در کنار هم قرار دهیم که مجموعه و ساختمان کلیای که مورد نظر ماست شکل بگیرد. این کار در مقولههای مادی و عینی چندان دشوار نیست؛ چراکه به راحتی میتوان آنها را دید، محاسبه کرد و از یکدیگر جدا کرد و در کنار یکدیگر قرار داد یا حتی در یکدیگر ادغام کرد؛ به گونهای که در نهایت مجموعه و ساختمان شکلگرفته در ذهن ما وجود خارجی بیابد. در مقولههای مادی و عینی، مهندسی در محدوده مکانی مشخص و در دوره زمانی امروز انجام میشود و موادی هم که به کار گرفته میشود ملموس و مشخصاند. بنابراین مهندسی چندان دشوار نیست، اما مهندسی فرهنگی را نمیتوان همتراز با مهندسی مقولههای مادی و عینی دانست؛ زیرا در اینجا نه مواد مورد استفاده ملموس و مشخصاند و نه آنکه محدوده زمانی و مکانی موضوع مشخص و تعیین شده است. برای مهندسی فرهنگی باید از مجموعهای از عوامل غیرملموس استفاده کرد که نه میتوان آنها را اندازهگیری کرد و نه به آسانی منتقل و جابجا نمود، نه میتوان آنها را به راحتی از هم جدا کرد و نه میتوان آنها را درهم ادغام نمود یا آنکه در کنار هم قرار داد. این فعالیت باید در یک محدوده زمانی به وسعت تاریخ یک جامعه و با نگاه به آیندهای ناپیدا انجام شود. به علاوه مکان این فعالیت نیز چندان کوچک و محدود نیست تا جایی که گاهی به وسعت کره زمین گسترش مییابد.
در تعریفی که فرهنگ را به معنای دستاوردهای مادی و معنوی بشر در نظر میگیرد مهندسی فرهنگی آن است که عناصر مادی و معنوی به گونهای سازماندهی شود که این دستاوردهای مادی و معنوی به عنوان حاصل زندگی بشر محفوظ بمانند و شکل و شمایل مطلوب خود را حفظ کنند. در این صورت مهندسی فرهنگی تلاشی برای حفظ دستاوردها و وضع موجود میباشد؛ وضعی که با گذر از دورههای تاریخی مختلف تاکنون شکل گرفته است. این نگرش تاحدی محافظهکارانه است و نمیتواند بر جنبههای پویای فرهنگ که به بازتولید فرهنگی منجر میشود تأثیر بگذارد و آن را در طرح مهندسی خود قرار دهد. از این دیدگاه گردآوری و ثبت و ضبط آثار فرهنگی مهندسی فرهنگی به حساب میآید زیرا باعث میشود تا دستاوردهای مادی و معنوی بشر حفظ شود.
در تعریفی که فرهنگ را مقولهای ذهنی و ادراکی میداند مهندسی فرهنگی طراحی، سازماندهی و به کار گیری عناصر مختلف مادی و معنوی در جهت رسیدن به فرهنگ مطلوب است. فرهنگ مطلوبی که در ذهن ما به عنوان بشر ترسیم شده و آرزویمان عینیت یافتن آن است. این برداشت برعکس نگاه پیشین آرمانگرایانه، تجدیدنظرطلبانه و انقلابی است. با این دیدگاه ممکن است از عناصر فرهنگی موجود و پیشین برای رسیدن به فرهنگ مطلوب بهرهبرداری و استفاده شود اما قاعدتا تعهدی برای حفظ آنها وجود ندارد. زیرا اساسا در این نگرش نه دلبستگی زیادی به گذشته وجود دارد و نه به وضع موجود. تمام نگاه به سمت آینده و فرهنگ مطلوبی است که در ذهن وجود دارد. بنابراین مهندسی فرهنگی به معنای آن است که با دستکاری و جابجاکردن عناصر مادی و غیرمادی در چارچوب طرحی عملیاتی، راه را برای گذشتن از وضع موجود و رسیدن به فرهنگ مطلوب هموار ساخت.
اگر فرهنگ را به عنوان چارچوبه و روش زندگی بدانیم مهندسی فرهنگی معنای دیگری پیدا میکند. در اینجا مهندسی فرهنگی بیشتر نگاه اصلاحطلبانه دارد و به معنای اصلاح روش زندگی است. انسانها باتوجه به فرهنگی که دارند در چارچوبه و به روش خاصی زندگی میکنند. این روشها در جایی کارساز و موثر و در جایی ناکارآمد است. از این رو ممکن است در مواردی نیازها و تقاضاهای مردم را برای زندگی بهتر برآورده سازد اما در مواردی نیز توان پاسخ گفتن به تقاضاها و نیازهای جدید را نداشته باشد. مهندسی فرهنگی بدین معناست که ما با تقویت جنبهها و بخشهای موثر و کارساز فرهنگ در جهت اصلاح ضعفها و ناکارآمدیهای آن اقدام نماییم. لذا طراحی، برنامهریزی و جابجا کردن عوامل و عناصر مختلف با هدف رفع کاستیها و تقویت توانمندیها مهندسی فرهنگی به حساب میآید.
اگر فرهنگ را عامل تمیزدهندۀ ملتها و شاخص زندگی متفاوت آنها از یکدیگر بدانیم، مهندسی فرهنگی تلاشی برای حفظ این عامل و شاخصههای تعیینکننده حد و مرز زندگی متفاوت ملتهاست. طراحی، سازماندهی و بهکارگیری عوامل مختلف با هدف تأثیرگذاری روی این وجوه ممیزه مهندسی فرهنگی به حساب میآید. با این تعریف اگر جامعهای در پی آن باشد که وجوه ممیزه خود را به خصیصههای مربوط به گذشته مرتبط کند، مهندسی فرهنگی جهتی سنتی و ارتجاعی مییابد و اگر درصدد آن باشد که وجوه ممیزه خود را به زمان حال و خصیصههای جاری در اکنون نسبت دهد و در حفظ آنها تلاش کند، مهندسی فرهنگی وجهی محافظهکارانه پیدا میکند. اما اگر در پی آن باشد که وجوه ممیزه را از بین ببرد و وجوه ممیزه جدیدی خلق کند، جهتی انقلابی مییابد. در این نگاه چندان توجهی به پویایی فرهنگ و حرکت رو به تحول آن نمیشود و لذا نگاه به آینده و توجه به وجوهی که بعدا وارد فرهنگ میشوند کمتر است.
در تعریفی که فرهنگ را واقعیتی عینی و ملموس میداند، مهندسی فرهنگی به معنای تلاش برای بهرهگیری از این واقعیتهای عینی و ملموس است. در این معنا فرهنگ واقعیتی است که وجود دارد، لذا چندان توجهی به گذشته و آنچه بوده یا به آینده و آنچه باید باشد نمیشود، بلکه همه تاکید بر روی آن واقعیتی است که هست و برای مهندسی فرهنگی باید به درکی از این واقعیت رسید، اجزای آن را تجزیه و تفکیک کرد و از هم بازشناخت، و در صورت لزوم با جابهجاکردن اجزا، جدا کردن آنها یا ادغامشان در یکدیگر، ترکیب و صورتبندی کلی فرهنگ جامعه را شکل داد. با این دیدگاه در مهندسی فرهنگی نه قصد برگشت به گذشته و نه ارادۀ رسیدن به جامعه مطلوب ذهنی وجود دارد، بلکه تلاش آن است که واقعگرایانه آنچه به صورت عینی و واقعی وجود دارد به گونهای صورتبندی شود که بتواند زندگی اجتماعی را آنچنانکه هدف مهندسی فرهنگی است معنا و هویت بخشد.
براساس تعریفی که در این مقاله از فرهنگ ارائه شد، فرهنگ مجموعه بههمپیوستهای از اجزا و مقولههای غیرمادی و غیرملموس است که با هم کل واحدی را تشکیل میدهند. این کل واحد، اگرچه در زندگی امروز افراد هر جامعه صورتبندی خود را نشان میدهد، هم پایی در گذشته و هم دستی در آینده دارد. ارتباط آن با گذشته از طریق اجزای ثابت فرهنگ، و پیوند آن با آینده به وسیله اجزای پویا و انطباقپذیر فرهنگ برقرار میشود. از این رو هدایت افراد و ماهیت زندگی آنها هم تحتتأثیر گذشته است و هم آنکه در صورتبندی آینده فرهنگ جامعه موثر میباشد و تحول و دگرگونی فرهنگی را موجب میشود.
با این تعریف مهندسی فرهنگی بدین معناست که نقشهای از فرهنگ جامعه را طراحی و ترسیم کنیم، اجزای آن (چه اجزای ثابت و چه اجزای تغییرپذیر) را از هم بازشناسیم و از جایگاه هر یک از این اجزا در کلّیت فرهنگ تعریفی دقیق و روشن به دست دهیم. به علاوه عوامل مؤثر در اجزای فرهنگ یا کلیّت آن را تعریف کنیم و میزان تأثیرگذاری هر یک از این عوامل و میزان تأثیرپذیری هریک از اجزای فرهنگ را تا حد امکان مشخص نماییم. گام بعدی آن است که با استفاده از مجموعه ابزارهای مادی و معنوی عوامل موثر در اجزا یا کلیّت، فرهنگ را به گونهای تحتتأثیر قرار دهیم و به وسیله آن بکوشیم تا اجزای فرهنگ به گونهای چیده شود که کلیّت، فرهنگ ترکیب و صورتی منطبق بر نقشه ترسیمشده به خود بگیرد. با توجه به اینکه فرهنگ دو بخش ثابت و پایدار، و پویا و در حال تغییر دارد، در نقشه ترسیمشده فرهنگی نیز بخشهای ثابت و تغییرناپذیر و بخشهای تغییرپذیر و تحولگرا پیشبینی شده است. در مهندسی فرهنگی بناست ضمن حفظ بخشهای ثابت و تغییرناپذیر، تغییر و دگرگونی بخشهای تغییرپذیر و پویا به گونهای مدیریت و هدایت شود که از یک طرف امکان منطبق شدن بر شرایط جدیدی که در زندگی به وجود میآید فراهم شود و از سوی دیگر این تغییر و دگرگونی به گونهای پیش رود که به بخشهای ثابت آسیبی وارد نشود. ازاینرو مهندسی فرهنگی فعالیتی نیست که از نقطهای آغاز شود و در نقطهای به پایان برسد، بلکه فعالیتی است مستمر که باید همواره امتداد داشته باشد.
جایگاه رسانه در مهندسی فرهنگی
با توجه به ماهیت فرهنگی مهندسی فرهنگی، سازمانها و نهادهای فرهنگی در پیشبرد آن تأثیر عمده و اساسی دارند. در این میان سهم رسانهها، به ویژه رسانۀ صدا و سیما، با توجه به ویژگیها، کارکردها و تأثیراتشان بیشتر به نظر میرسد.
دربارۀ جایگاه صدا و سیما در مهندسی فرهنگی دو دیدگاه وجود دارد: اول؛ دیدگاهی که فعالیت این رسانه را مساوی و عین مهندسی فرهنگی میداند، و دوم؛ دیدگاهی که صدا و سیما را کارگزار و عامل در مهندسی فرهنگی میشناسد.
دیدگاه اول از نظریات کسانی چون مک لوهان درباره وسایل ارتباط جمعی ریشه میگیرد. مک لوهان برعکس کسانی که بین پیام و وسیله ارسال پیام تمایز و تفکیک قائلاند، به چنین تفکیکی اعتقادی ندارد. به نظر او رسانهها، به عنوان ابزارها و فنآوری نوینی که در اختیار بشر قرار گرفتهاند، همراه خود فرهنگ و تحولات اجتماعی را نیز به بار میآورند. با این دید است که جمله معروف «رسانه همان پیام است» را عنوان کرده و تمایز و تفکیک بین پیام و رسانه را منتفی دانسته است.[11] با این دیدگاه، وقتی از نسبت بین رسانه و مهندسی فرهنگی بحث به میان میآید، ورود رسانه به عرصه زندگی افراد بشر به خودی خود تغییر و تحول فرهنگی را به همراه میآورد و نمیتوان از اجبارهای ناشی از ورود فنآوری رسانهای گریخت و به صورت ارادی تصمیم به مهندسی فرهنگی گرفت.
علاوه بر این رسانه فعالیتی کاملا فرهنگی دارد و این فعالیت با طراحی و هدفمندی انجام میشود. از سوی دیگر تمام سازمانها و نهادها که به صورت محدود یا گسترده فعالیت فرهنگی دارند مستقیم یا غیرمستقیم با رسانه ارتباط مییابند و برای کامل کردن کار خود و به ثمر نشاندن آن به همکاری رسانه نیازمندند. رسانۀ صدا و سیما هم به صورت مستقیم و برای عمل براساس رسالت و مسئولیتی که بر عهده دارد کار فرهنگی میکند و هم به صورت غیرمستقیم با توجه به مسئولیتی که برای کامل کردن فعالیت دیگر سازمانها و نهادها دارد فعالیت فرهنگی انجام میدهد. بدینمعنا صدا و سیما در یک جا به صورت مستقل و مستقیم و در جایی دیگر به صورت مکمل و غیرمستقیم در حوزه فرهنگ فعالیت میکند و بر آن تأثیر میگذارد. از آنجا که تمام این فعالیتها سازمانیافته و هدفمندند و با هدف تأثیرگذاری بر فرهنگ جامعه انجام میشوند، فعالیت این رسانه مترادف و مساوی با مهندسی فرهنگی معرفی میشود.
دیدگاه دوم معتقد به آن است که اگرچه کار رسانه تماماً فرهنگی است و به صورت سازمانیافته و هدفمند برای تأثیرگذاری بر فرهنگ جامعه انجام میشود، رسانه به مثابه یک مجری و کارگزار عمل میکند و تنها مجرایی برای انتقال فرهنگ به حساب میآید. این نظر از دیدگاهی ریشه میگیرد که بین رسانه و پیامی که از طریق آن منتقل میشود تفکیک قائل است. براساس این دیدگاه رسانه ابزار است و محتوای آن را پیامی مشخص میسازد که از طریق آن منتقل میشود. این پیام، که مستقل از خود رسانه است، میتواند بر فرهنگ مردم تأثیر بگذارد و آن را دچار تغییر و تحول سازد. خود رسانه به خودی خود و جدا از پیامی که از مجرای آن منتقل میشود تأثیری ندارد؛ چنانکه احداث یک ایستگاه تلویزیونی یا رادیویی فقط در صورتی که به کار گرفته شود و پیامی به وسیلۀ آن منتقل شود میتواند گذرا باشد، در غیر این صورت تأثیری به بار نخواهد آمد.[12]
در مهندسی فرهنگی نیز رسانه آنچه را در سطحی کلان و خارج از محدوده عمل و حوزه فعالیت رسانه نظریهپردازی و طراحی شده است عملیاتی و اجرا میکند. بنابراین در این اقدام، رسانه مجری و کارگزار به حساب میآید و فعالیت آن نه مساوی با مهندسی فرهنگی بلکه فقط دربرگیرنده بخشی از مقوله مهندسی فرهنگی، آن هم در مرحله عمل و اجراست. البته این بخش از فعالیت بسیار مهم است و که اگر نادیده گرفته شود یا حاشیهای و فرعی تلقی شود، اساسا تحقق اهداف مهندسی فرهنگی دشوار میگردد.
ویژگیهایی که مهندسی فرهنگی از یکسو و رسانه از سوی دیگر دارد دیدگاه دوم را تایید میکند. اول آنکه مهندسی فرهنگی فعالیتی است که از حوزه نظر و طراحی شروع، و به حوزه عمل کشیده میشود. طرح نظریه فرهنگی و طراحی فرهنگ مطلوب براساس آن، با هدف مهندسی کردن فرهنگ جامعه، خارج از مسئولیتهای صدا و سیما است. نظریهپردازی بر عهده نخبگان فکری و فرهنگی جامعه قرار دارد و طراحی فرهنگ براساس این نظریهها نیز در نهادهای تصمیمگیر و برنامهریز انجام میشود. صدا و سیما نیز ممکن است در این زمینه وظایفی داشته باشد، اما همۀ آن را بر عهده ندارد. دوم آنکه مهندسی فرهنگی یک جریان و برنامه مستمر است که گذشته، حال و آینده را در بر میگیرد. اما رسانهها به شدت در قید زمان حاضر هستند و میکوشند تا به اقتضائات و نیازهای زمانی پاسخ گویند که در آن به سر میبرند، بنابراین در بحث مهندسی فرهنگی فقط با بخشی که با زمان حاضر مرتبط است پیوند میخورد و همراه میگردد. نکته سوم این است که رسانهها به شدت تحتتأثیر تحولات اجتماعی هستند و برای آنکه از این تحولات عقب نمانند و در مواجهه با گرایشات غالب بر جامعه به حاشیه رانده نشوند با آنها همراه میشوند، ازاینرو تأثیرپذیری آنها بسیار زیاد است. این در حالی است که مهندسی فرهنگی طراحی و برنامهریزی برای تأثیرگذاری بر تحولات است و مهندسی با اتکا به طرحی کلان، سازمانیافته و هدفمند انجام میشود و به پیش میرود، ازاینرو فعالیتی فعالانه برای تأثیرگذاری بر تحولات اجتماعی و فرهنگی به حساب میآید، حال آنکه رسانهها تحت تأثیر تحولات اجتماعیاند و بیشتر واکنشی عمل میکنند و عکسالعملی در برابر امر واقعشده میباشند. نکته چهارم آن است که طرح کلان مهندسی فرهنگی اساسا نمیتواند به وسیله یک نهاد یا سازمان انجام شود، بلکه فعالیتی جمعی است و فقط با مشارکت جمعی مجموعهای از نهادهای موثر بر فرهنگ جامعه باید اجرا گردد. ازاینرو رسانهها به هر میزان هم که در فرهنگ تأثیر داشته باشند، نمیتوان فعالیت آنها را مترادف و مساوی با مهندسی فرهنگی دانست. در واقع رسانهها بخشی از این حرکت جمعی را بر عهده دارند و به پیشبرد آن کمک میرسانند.
كاركردهاي رسانه در مهندسي فرهنگي
اگر بنا به تعريف فوق رسانه صدا و سیما را عامل و كارگزار طرح مهندسي فرهنگي بدانيم، بايد آن را فراگيرترين و گستردهترين نهاد موثر در عملياتي كردن طرح مهندسي فرهنگي شناخت. اين رسانه كاركردهايي دارد كه براساس آنها ميتواند در اجراي مهندسي فرهنگي آنچنان موثر عمل نمايد كه جانشین ديگري براي آن متصور نيست. ازاينروست كه امروزه هر طرح فرهنگي حتي اگر سازمانها و نهادهاي ديگر متولي اجراي آن باشند براي عملياتي شدن به رسانه صدا و سیما نياز دارد. كاركردهاي صدا و سیما را كه به اين رسانه در مقوله مهندسي فرهنگي اهمیت به سزایی ميبخشد ميتوان به شرح زير خلاصه كرد:
1ــ كاركرد آموزشي: يكي از كاركردهاي مهم رسانهها كاركرد آموزشي آنهاست. صدا و سیما در كنار كاركردهاي متعددی چون اطلاعرساني، آگاهيبخشي و كاركردهاي تفريحي و سرگرمی، كاركرد آموزشي نيز دارد. با توجه به ويژگيهاي اين رسانه كه پيام از طريق آن به سهولت در گسترهاي وسيع و به افراد فراواني انتقال مييابد، در جوامع مختلف سعي شده است از آن براي آموزشهاي همگاني و سراسري استفاده شود. از طريق صدا و سیما ميتوان افراد مختلف از قشرها و طبقات گوناگون را تحت آموزش قرار داد و پيامي را به آنها منتقل ساخت. بنابراین در جوامع مختلف تلاش ميشود از اين امكان براي اهداف آموزشي كلان به خوبي و در سطحي وسيع استفاده شود.
در مهندسي فرهنگي نيز يكي از ضرورتها آموزش افراد جامعه است. آموزش يكي از راههايي است كه از طريق آن ميتوان افراد جامعه را با يك اصل يا ارزش فرهنگي آشنا ساخت و با آموختن آن به ديگران امكان استقرار آن را در جامعه فراهم كرد. در مهندسي فرهنگي اگر بناست بخشي از فرهنگ اصلاح شود، فرهنگي ايجاد يا حذف گردد، آموزش افراد جامعه مهمترين ابزار و امكان است. در صورتي كه آموزش اتفاق نيفتد، امكان مهندسي فرهنگي نيز به وجود نخواهد آمد. ازاينروست كه در مهندسي فرهنگي به شدت به آموزش افراد جامعه نيازمنديم. از طريق آموزش هم ميتوان بخشهاي ثابت فرهنگ را از نسلي به نسل ديگر منتقل كرد و از اين طريق امكان تداوم فرهنگي را فراهم آورد، و هم ميتوان بخشهاي جديدي را كه به خاطر پويايي فرهنگ به آن اضافه ميشود به افراد جامعه آموزش داد و بدینطریق زمینهای را فراهم نمود كه اين بخشهاي جديد به جزئي از فرهنگ تبديل شود.
در شرايطي كه آموزش يكي از ضروريات در اجرای مهندسي فرهنگي است سازمانها و نهادها و مجموعه ابزارهايي كه امكان آموزش را فراهم ميكنند اهميت بسيار مييابند. لذا صدا و سیما، كه وسيلهاي براي آموزش افراد جامعه در سطحي وسيع و گسترده به حساب ميآيد، جايگاه ويژهاي در مقوله مهندسي فرهنگي مييابد. اين رسانه با اهمیتی كه در آموزش افراد جامعه دارد ميتواند امكان اجرا شدن طرحهاي در نظر گرفتهشده در مهندسي فرهنگي را فراهم سازد.
2ــ كاركرد توزيعي: يكي از كاركردهاي صدا و سیما كاركرد توزيع ارزشهاي فرهنگي در سطح جامعه است. اين رسانه با برنامههاي متنوع خود و پخش آنها به صورت گسترده و سراسري اين امكان را دارد كه فرهنگ و ارزشهاي فرهنگي را در سطح جامعه و در بين همه افراد جامعه توزيع و ترويج نمايد.
در مهندسي فرهنگي يكي از ضرورتها آن است كه ارزشهاي فرهنگي كه بر اثر پويايي فرهنگ و در مواجهه با اوضاع جديد ظهور ميكنند و اراده بر تقويت و ترويج آنهاست، در سطح جامعه توزيع شود؛ به گونهاي كه همه افراد جامعه امكان آشنايي و پذيرش آن را داشته باشند. با توزيع يك ارزش فرهنگي اين امكان فراهم ميگردد كه تكتك افراد جامعه خود را با آن ارزش فرهنگي منطبق سازند.
با توجه به ضرورت توزيع ارزشهاي فرهنگي در امر مهندسي فرهنگي، صدا و سیما و ديگر رسانههایی كه ميتوانند به توزيع ارزشهاي فرهنگي كمك كنند اهمیت و جایگاه بسزایی مییابند. صدا و سیما، با توجه به كاركرد توزيعي خود، ميتواند در مقوله مهندسي فرهنگي، ارزشهاي ايجادشده را ترويج كند و امكان پيوند خوردن همه افراد جامعه با اين ارزشهاي فرهنگي را فراهم نمايد و از اين طريق به تحقق اهداف مهندسي فرهنگي كمك كند.
3ــ كاركرد تعميم و يكپارچهسازي: در مهندسي فرهنگي يكي از نيازها تعميم دادن ارزشهاي فرهنگي و عمومي كردن آنهاست. اگر در مقولۀ مهندسي فرهنگي ارزشي ايجاد يا جابهجا شود، براي آنكه ارزش خلقشده يا جابهجاشده به عنوان بخشي از فرهنگ پذيرفته شود، ضمن توزيع آن ضرورت دارد كه عمومي شود و همۀ افراد جامعه آن را بپذیرند. در اين صورت است كه يك ارزش ميتواند به عنوان ارزشي فرهنگي شناخته و تثبيت شود. در صورتي كه ارزشی عموميت پيدا نكند و در درون جامعه سراسري نشود، امكان تبديل شدن آن به ارزشي فرهنگي فراهم نميشود.
در امر مهندسي فرهنگي بهشدت به ابزارهايي نیاز است كه بتوانند در عمومي كردن ارزشهاي ايجادشده مؤثر واقع شوند. يكي از اين ابزارها رسانۀ صدا و سیما است. اين دو رسانه با پخش برنامههاي خود ميتوانند ارزشهاي مدنظر را در سراسر جامعه عموميت بخشند؛ به گونهاي كه همۀ افراد جامعه آن ارزشها را بپذيرند و به عنوان بخشي از فرهنگ قبول نمايند. ازاينرو صدا و سیما در عمومي كردن ارزشهاي فرهنگي كه در مسیر مهندسي فرهنگي ايجاد ميشوند تأثیر بسزایی دارد.
مهمترين پيامد عمومي شدن يك ارزش فرهنگي و تبديل شدن آن به بخشي از فرهنگ يك جامعه يكپارچهسازي و ايجاد انسجام فرهنگي و اجتماعي در جامعه است. زماني كه يك ارزش فرهنگي عموميت پيدا كرد و در بين همه افراد جامعه پذيرفته شد، به بخشي از فرهنگ آن جامعه تبديل ميشود. در اين صورت همه افراد جامعه كه آن ارزش فرهنگي را پذيرفتهاند منطبق بر ارزشهاي واحدي عمل و زندگي ميكنند. اين امر پيوندي معنوي و نامحسوس در بين افراد جامعه ايجاد ميكند و باعث هويت جمعي و در نتيجه يكپارچگي و انسجام فرهنگي و اجتماعي ایجاد میشود. رسانۀ صدا و سیما با عموميت دادن به يك ارزش فرهنگي تأثیر بسیاری در ايجاد انسجام و يكپارچگي فرهنگي برجای میگذارد و موجب ميشود مهندسي فرهنگي امكان دست يافتن به اهداف خود را بيابد.
4ــ كاركرد برجستهسازي: يكي از ويژگيهاي صدا و سیما آن است كه ميتواند با تمركز بر روي يك موضوع آن را به موضوع در خور توجه و اغماضناپذیر تبديل كند. با توجه به اين ويژگي، رسانۀ یادشده ميتواند با تمركز بر روي يك ارزش فرهنگي آن را به ارزشی اغماضناپذیر تبديل نمايد. ازاينرو اين توان را دارد كه ارزشي را در نزد مردم جامعه به ارزشي معتبر تبديل كند.
در جریان مهندسي فرهنگي، با توجه به پويايي و تغييرپذيري فرهنگي، بخشي از تلاشها بر روي اين مسأله متمركز است كه در مسیر اين تغيير و تحول بعضي از ارزشها مورد پذيرش مردم واقع شود و در عين حال از پذيرفته شدن بعضي از ارزشها جلوگيري شود. در اين زمینه صدا و سیما سهم بسزایی دارد. این رسانه با تمركز بر روي يك ارزش يا تحول فرهنگي و اهمیت بخشیدن به آن، توجه مردم را به سوي آن جلب ميكند. پس از جلب توجه نيز با تأكيد بر اهميت، آثار و پيامدهاي آن، افراد جامعه را به سمت پذيرفتن آن تحول و ارزش ايجادشده تشويق و ترغيب مينماید. در نتيجه اين تشويق و ترغيب است كه ارزشهاي ايجادشده را مردم میپذیرند و این ارزشها به بخشي از فرهنگ جامعه تبديل ميشود.
5ــ كاركرد پالايشي: در مسیر مهندسي فرهنگي ممكن است بخشي از فرهنگ يا بعضي از ارزشهاي فرهنگي تاييد گردند، اما بخشي از فرهنگ يا بعضي از ارزشهاي فرهنگي بياعتبار و نامناسب معرفي شوند. در اين صورت در مسیر مهندسي فرهنگي ممكن است بخشي از فرهنگ حمايت شود تا تقويت گردد، اما از بخش ديگر نه تنها حمايت نشود، بلكه برای تخريب و از بين بردن آن نيز تلاش شود. در چنين شرايطي لازم است آن بخش از فرهنگ كه از آن حمايت میشود به مردم جامعه معرفي، و با بزرگنمایی و اهمیتبخشیدن به آن در جهت تقويت و استقرار آن اقدام گردد، ولي آن بخش كه مورد حمايت نيست به حاشيه رانده شود و ناديده گرفته شود تا از ذهنها پاك و فراموش گردد. در اين مسیر درواقع نوعی پالايش فرهنگي انجام میگردد.
در پالايش فرهنگي نيز رسانه صدا و سیما بسیار موثر است. این رسانه با تبليغ و ترويج ارزشهاي مورد حمايت، آنها را عمومي و به عنوان فرهنگ عمومي تثبيت ميكنند. حال آنكه ارزشهاي نامقبول را يا مسكوت ميگذارد تا به فراموشي سپرده شود يا با مذمت كردن آنها از اينكه مردم اقبالي به آنها نشان دهند جلوگيري ميكند و در نتيجه از تثبيت و تداوم آنها در جامعه ممانعت مینماید. با گزينش و پالايشي كه در نتيجۀ عملكرد رسانهها و در چارچوب طرح مهندسي فرهنگي انجام میشود اين امكان به وجود ميآيد كه امر مهندسي با قدرت پيش رود تا اهداف خود را تحقق بخشد.
6ــ كاركرد در روند جامعهپذيري و فرهنگپذيري: امروزه رسانهها يكي از ابزارهايي هستند كه بسیار از آنها استفاده میشود. بهويژه تلويزيون به عضوي از خانه و حتي جزئي از كار و زندگي روزانه مردم تبديل شده است. در چنين وضعيتي بخش مهمي از اوقات مردم، بهويژه جوانان و نوجوانان، را رسانه تلويزيون پر ميكند. رسانه ضمن آنكه اوقات مردم را پر ميكند به مرجعي مورد اطمينان براي به دست آوردن اطلاعات و آگاهي و تشخيص خوب از بد تبديل شده است؛ به گونهاي كه مخاطبان، به ويژه جوانان و نوجوانان، هر آنچه را از صدا و سیما پخش ميشود موضوعی معتبر قلمداد میکنند. ازاينرو این رسانه به ابزاري تاثيرگذار بر خلقيات و رفتار افراد تبديل شده است.
با توجه به چنين جايگاهي، رسانهها اهمیت بسزایی در روند جامعهپذيري و فرهنگپذيري افراد جامعه یافتهاند. رسانهها با پر كردن اوقات مردم و پخش برنامههاي مختلف، مستقيم يا غيرمستقيم افراد را تحت تاثير قرار ميدهند و افكار، انديشهها و رفتارهای آنها را شکل میدهند. بنابراين در فرهنگپذيري افراد جامعه، رسانهها تأثير فراواني داشته و به اين روند جهت دادهاند.
در مهندسي فرهنگي آنچه به عنوان فرهنگ مطلوب به مردم معرفي ميشود، در مسير فرهنگپذيري افراد جامعه است كه به فرهنگ عام تبديل ميشود. رسانهها، با توجه به تاثير خود در روند فرهنگپذيري افراد، ميتوانند فرهنگ مهندسيشده را در روند فرهنگپذيري افراد جامعه وارد كنند و آنها را به سمت پذيرش اين فرهنگ سوق دهند. در نتيجه افراد با پذيرش فرهنگي كه رسانهها ترویج میکنند استقرار و تثبيت فرهنگ مهندسيشده را به عنوان فرهنگ جامعه عملي ميسازند. فرهنگ مهندسيشده، اگر نتواند در روند فرهنگپذيري افراد جامعه وارد شود، عملا از تبديل شدن به فرهنگ مسلط جامعه باز ميماند، اما با ورود به روند فرهنگپذيري افراد، امكان تبديل شدن به فرهنگ غالب و مسلط را مييابند. براي دستيابي به چنين وضعيتي در روند مهندسي فرهنگي به شدت به رسانهها به مثابه ابزار و وسيلهاي كه در روند فرهنگپذيري افراد جامعه تأثیرگذارند نيازمنديم. با توجه به كاركرد رسانهها در روند فرهنگپذيري افراد ميتوان با استفاده از آنها فرهنگ مهندسيشده را به افراد عرضه كرد و با وارد كردن آن در روند فرهنگپذيري افراد جامعه، آن را به تدريج به فرهنگ مسلط و غالب تبديل نمود.
نتيجه:
در بررسي رابطه بين مهندسي فرهنگي و رسانهها، آنچه مشخص میباشد اين است كه رسانهها واسط بين مردم و طراحان مهندسي فرهنگياند. طراحان مهندسي فرهنگي طراحي نقشه كلان فرهنگي را برعهده دارند، اما براي عملياتی و اجرايي شدن این طرح كلان فرهنگي در سطح جامعه بهشدت به ابزارهاي واسط و رابط بين خود و مردم نیازمندند. رسانۀ صدا و سیما يكي از اين ابزارهاست. از طریق صدا و سیما آنچه طراحي شده است به درون اجتماع راه مييابد. رسانهها با آموزش، توزيع و تعميم ارزشهاي فرهنگي، از يكسو، و پالايش فرهنگ جامعه، از سوي ديگر، امكان اجراي طرحهاي كلان مهندسي فرهنگي را در جامعه فراهم ميسازند. بنابراين رسانهها، اگرچه خود طراح روند مهندسي فرهنگي نيستند، آنچنان سهم بزرگ و مهمي در عملي شدن اين جریان دارند كه اساساً تحقق اهداف مهندسي فرهنگي بدون آنها ناممکن است. از طرف ديگر اگر کارکرد رسانهها به درستي در مسیر مهندسي فرهنگي تعريف نشود و جايگاه مناسب و شايستهاي براي آن در طراحي كلان فرهنگي در نظر گرفته نشود و در نتيجه بين رسانهها و جریان مهندسي فرهنگي ناهماهنگي يا تعارض و تضاد وجود داشته باشد، دستيابي به اهداف مهندسي فرهنگي مقدور نخواهد شد. ازاينروست كه ضمن آنكه بايد به رسانهها به گونۀ ابزاري مهم براي عملي كردن مهندسي فرهنگي توجه شود، لازم است در طرح كلان فرهنگي نيز جايگاه آن به طور دقيق و با در نظر گرفتن ويژگيهاي آنها تعريف شود تا هم از روی دادن تناقضها جلوگيري شود و هم از تواناييهاي رسانهها به مثابه وسيله و ابزاری موثر در مهندسي فرهنگي به خوبي استفاده گردد.
پینوشتها
[1]ــ علیرضا شایانمهر، دایرۀالمعارف تطبیقی علوم اجتماعی، کتاب اول، تهران، سازمان انتشارات کیهان، 1377، ص400
[2]ــ محمود روحالامینی، زمینه فرهنگشناسی، تهران، عطار، 1372، ص18
[3]- Mathew Arnolds, Culture and Anarchy, Ed. J. Dover Wilson, Cambridge University Press, 1963, P. 6
به نقل از: احمد نقیبزاده، تأثیر فرهنگ ملی بر سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران، تهران، دفتر مطالعات سیاسی و بینالمللی، 1381، ص17
[4]ــ جوزف روسک و رولند وارن، مقدمهای بر جامعهشناسی، ترجمه بهروز نبوی و احمد کریمی، تهران، موسسه عالی حسابداری، 1350، ص9
[5]ــ منوچهر محسنی، جامعهشناسی پزشکی، تهران، طهوری، 1365، ص117
[6]ــ علیرضا شایانمهر، همان، ص 401
[7]ــ آگ برن نیمکف، زمینه جامعهشناسی، ترجمه امیرحسین آریانپور، تهران، 1349، ص120
[8]ــ جورج ریترز، نظریههای جامعهشناسی، ترجمه احمدرضا عزویزاد، تهران، موسسه انتشارات جهاد دانشگاهی، 1373، ص161
[9]ــ مایکل مولکی، علم و جامعهشناسی معرفت، ترجمه حسین کچوئیان، تهران، نشر نی، 1376، ص445
[10]ــ احمد نقیبزاده، همان، ص17
[11]ــ عبدالرضا شاهمحمدی، «جایگاه رسانه و فرهنگ در فرایند جهانی شدن»، فصلنامه پژوهش و سنجش، سال 11، ش 37 (بهار 1383)، صص16ــ14
[12]ــ همان، صص 18ــ16